دنیای فانتزی غرب (از انسانگرایی تا حیوانگرایی)
- فروغ اندیشه
- مقالات اجتماعی, مقالات فرهنگی

نویسنده: احمد فرید فرزاد هروی
غرب، با گذر از سنتهای پوسیده و دست و پاگیر قرون وسطا در سدههای 17 و 18 به انقلاب عظیم رنسانس دست یازید که نقطۀ تحول شگرف در توسعه و پیشرفت زندهگی انسانی محسوب میگردد. غربیها با صعود به پلهکان پر افتخار صنعت، تکنولوژی و توسعۀ مادی و اقتصادی به تفوق فوقالعاده و تحسین برانگیزی نایل آمدند. نباید فراموش کنیم که بشریت امروز، اکثریت وسایل و تسهیلات دنیای مدرن از تلویزیون و کامپیوتر و انترنت تا مبایلی که از آن برای ارتباطات استفاده میکنیم، از موتر تا طیارههایی که با آن مسیر طولانی را در ساعتی چند در فضا میپیماییم و سایر علوم تجربی را مرهون تلاش و پژوهشهای دانشمندان غربی است و در این عرصه، جهان شرق و بهخصوص ما مسلمانان سهم اندک داریم. اما روی دیگر سکه؛ غرب با آنهمه پیشرفت مادی در عرصۀ معنوی، فکری و ارزشهای انسانی هر روزه سراشیبی سقوط را پیمودهاست و عملاً در یک بحران انسانی دست و پا میزند. باید گفت که محصولات فکری رنسانس یکسری «ایزم»های انسانی بود که سرشت زندهگی غرب را دگرگون نمود. هرچند مشکل خواهد بود، خوبی و یا بدی یک پدیدۀ فکری را به آسانی به قضاوت نشست، اما برآیند تطبیقی و نهادینه شدن یک ایده در اجتماع و پیامدهای آن بر نوع زندهگی اجتماعی انسانها، میتواند میزان ارزشی آن را نیز محک بزند.
یکی از مؤلفههای پر رنگ فکری رنسانس «انسانگرایی – Humanism» است. این طرز تفکر که بر کرامت انسانی، آزادی و خود مختار بودن انسان تأکید میکند، ارادۀ انسانی را بر محور توجه تمامی جنبههای حیات زندهگی قرار میدهد، علایق و سلایق انسانی را از تمامی پیوندهای دینی، ایدیولوژیکی و وابستهگیهای فرا انسانی مستقل میسازد. بدین مفهوم، ارادۀ انسانی منشأ ارزشگزاری و تعیین هنجارها و ناهنجاریها برای طرز نگاه و سبک زندهگی است. از دل یومانیزم مؤلفههای فکری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برای تنظیم امور انسان غربی بروز کرد که هر کدام سهم بهسزایی برای ماهیت دهی به حیات اجتماعی جوامع غربی داشته است.
«لیبرالیزم – Liberalism»، انواع آزادیهای رنگارنگ فردی و اجتماعی را برای انسان غربی به ارمغان آورد تا قید و بندهای اخلاقی و دینی را از وی بردارد، «دموکراسی -Democracy » آزادی انتخاب، حق رأی و حقوق سیاسی را برای وی مشروع ساخت و حکومتها را وادار به تمکین در برابر خواست و ارادۀ مردم نمود، «سیکولاریزم – Secularism» ماهیت انسانمحور نظامهای اجتماعی، سیاسی غرب را احتوا کرد و آن را از قید رجال دین و شریعتها بیرون کشید، «کاپیتالیزم – Capitalism» نیز بازار آزاد را برای انسان غربی ایجاد کرد و «زنگرایی – Feminism» زن را بدون محدودیت به صحنۀ کار و بازار کشانید و از رسالت سترگ تربیت نسل آینده غافل ساخت، سقطجنین را امری حقوقی تلقی نمود، نجابت و حیا را از وی برگرفت و با برهنهگی وی را همچون کالای ارزان برای هوسرانی مردان به عروسک جنسی مبدل ساخت.
این ایزمها که همه در بستر فکری رنسانس رشد کرد، نوع زندهگی انسان غربی را رنگ و روی داد. اما این ایزمها نتوانست عطش سیری ناپذیری آزادیگرایی انسان غربی را سیراب سازد و گذشت زمان خواستهها و تمایلات وی را در قالب گرایشهای جدید وارد زندهگی انسان غربی گردانید. با توجه به آزادیهای مفرط و بیحد و حصر در زندهگی انسان غربی، رسیدن به «اوج لذت» به عنوان یک هدف غایی این جهانی ترسیم شدهاست؛ انسان غربی انواع لذتهای جنسی و شهوترانی را به تجربه نشستهاست. از آنجایی که برای آزادی مفرط نمیتوان محدودیتی تصور کرد و ذهن کنجکاو انسانی هر روز بُعد دیگری از ابعاد حقوقی را برای زندهگی خویش میتراشد، انسان غربی برای رسیدن به کمال لذت دنیایی، رسته از قید و بندهای اخلاقی و دینی از هیچ لذتی فروگذار نیست. لذا شاهد بروز گرایشهای دیگری در دنیای شهوانی «لواطگرایی – Homosexuality» یا همان اصطلاح پر زرق و برق مدرن، همجنسگرایی برای کامجویی این جهانی در غرب بودهایم. این گرایش ویرانگر به صورت یک ناهنجاری پاندیمیک سراسر غرب را درنوردید و مورد حمایت دولتها قرار گرفت و فرصت موجسواری زیادی را برای سیاستمداران بر افکار عامه فراهم نمود. حتی در پیامدی دیگر منجر به استقبال شایان از «تغییر جنسیت» گردید. مگر آیا به همین قدر بسنده خواهد شد! به دنبال آن برگ دیگری از شهوترانی «حیوانخواهی – Zoophilia» رو شد و در آن انسان غربی خواهان قانونی شدن ازدواج و شهوترانی با حیوانات گردید. به دنبال آن دادخواهیهایی برای قانونی سازی شهوترانی با کودکان زیر 18 سال و محارم نیز بهراهانداخته شد.
انسان غربی که دیگر از «انسانی بودن» خسته شده است، هیچ یک از این گرایشها نتوانسته است روح سرگردان وی را تسکین دهد و آرامش روانی وی را تأمین کند، اکنون میخواهد تجربهای متفاوت داشته باشد و آن داشتن حس «حیوانیت» و تبدیل شدن به حیوان است. «انیمالیزم یا حیوانگرایی –Animalism » گرایش دیگری از سری گرایشهای دنیای فانتزی غرب است که اکنون مورد استقبال روح آشفته انسان غربی قرار گرفته است و بسیاری خواهان تبدیل شدن به یکی از انواع حیوانات هستند.
شاید مانند من در صفحات اجتماعی تصاویر و ویدیوهای زیادی از انسانهای «سگنما» را دیده باشید که در آن انسانهایی با تقلید و در آوردن حرکات حیوانی خصوصاً سگ، خواهان شناسایی به عنوان حیوان هستند. در یک خبری که به صورت گسترده در رسانههای اجتماعی منتشر شده است، در انگلیس «سگنمایی» به یک پدیدۀ محبوب تبدیل شده است.
طبق گزارش پایگاه خبری کرسشین تودی «christiantoday» بیش از ۱۰۰۰۰ شهروند انگلیسی خواهان تبدیل شدن به «انسان سگنما» شدهاند و عدهای زیادی نیز عملاً با پوشیدن لباس سگمانند، خود را به شکل و شمایل سگ در آورده و پارس میکنند و با قلادهای در گردن در دستان انسانی دیگر، در انظار عمومی بر دست و پا راه میروند.
در سال 2016 مستندی بهنام «Secret Life Of The Human Pups» در شبکۀ 4 انگلیس نیز پخش شد؛ به بررسی و واکاوی رفتاری، علل شیوع این پدیده در جامعۀ انگلیس پرداخته است.
پایگاه خبری گاردین در گزارشی در سال 2016 نوشت که این اختلال اکثراً در بین همجنسگرایان مشاهده میشود. یکی از این افراد سگنما در مصاحبهای با گاردین دربارۀ رفتار خود میگوید: «شما در خلال این پدیده دیگر به پول، غذا و شغل فکر نمیکنید و رفتارهای ابتدایی از خود نشان میدهید»!
در یک گزارش عجیب و حیرتآور، در در شهر ولز، انگلیس، تعداد دانشآموزانی که بهجای انسان خود را گربه، اسب و دایناسور معرفی میکنند، در حال افزایش است. شگفتانگیزتر اینکه معلمان نیز باید بر اساس گرایشهایشان و بدون ابراز مخالفت، با آنها رفتار کنند. بدین ترتیب هرگاه دانشآموزی که خود را گربه میپندارد، در صنف درسی مانند گربه رفتار میکند، معلم نیز باید با «میو، میو» به او پاسخ بدهد؛ زیرا او خود را گربه میپندارد و طبق دستورالعمل، معلم باید به خواستهها و تمایلات وی احترام گذاشته و بدون انتقاد و تمسخر، بر اساس طرز دید و تفکر وی با او تعامل نماید.
«تریسی شاو» مدافع حقوق کودکان که در سازمان حمایت از کودکان مدرسه، مشغول به فعالیت است، با انتقاد از برخی مدارس در انگلیس که حقوق حیوانگرایی کودکان را زیر پا میکنند، میگوید: «مدارسی که دانشآموزانی را که خود را حیوان معرفی میکنند، تنبیه میکنند؛ حقوق کودکان را نقض میکنند، بنابراین مکان امنی برای کودکان خردسال نیستند».
باید گفت که انسانگرایی که میبایست انسان را به کمال انسانیت، کرامت و ارزشهای اخلاقی برساند، با گسست از معنویت و دین، اکنون در بنبست الحاد و پوچگرایی دست و پا میزند و انسان را در دنیای از شک، شهوت و بیهویتی رها کردهاست. در این گیر و دار بیهویتی، انسان نه هنجار میشناسد و نه ناهنجاری! زیرا معیار فقط لذت بردن از این جهان است و هویت او همچون یک رباط در کار، لذت و تفریح برنامهریزی شده است.
در آخر میتوان گفت که این انسانیت است که با نام «انسانگرایی» در پای بت ایزمهای غربی قربانی میگردد و با این روند، نمیتوان سرانجامی برای آیندۀ بشریت تصور کرد.
