منصب و قدرت؛ پوشانندهٔ عیبها
- فروغ اندیشه
- مقالات بیداری اسلامی

نویسنده: أدهم شرقاوی
ترجمه: احمدالله مهاجر
محمدکردعلی در یکی از مصاحبههایش میگوید:
«یکی از دوستانم حکایت کرد که یکی از سلاطین پس از کنارهگیری از سلطنت، بهشدت ضعیف شده بود، آنچنان که مانند کودکی، قدرت جسمی و ذهنی خود را از دست داده بود.
من به او گفتم: او همیشه همینگونه بود؛ تنها سلطنتش بود که این عیبها را میپوشاند.»
بله، منصب و قدرت، عیبهای صاحبان خود را میپوشانند؛ گاهی فردی کوچک و حقیر بر کرسیای بلند مینشیند و در نظر مردم، فردی شایسته و دانا جلوه میکند، در حالی که حقیقت او پنهان مانده است؛ زیرا قدرت و مقام، هیبتی دارند که کاستیهای صاحبانشان را مستور میسازند.
اما هنگامی که مرتکب خیانت یا خطایی شوند، چهرهٔ واقعیشان آشکار شده و جهل و گمراهیشان نمایان میگردد.
راستی، قلمها نیز همچون زرههای آهنیناند که بسیاری پشت آنها پنهان میشوند:
_ غالباً، سخنان تقوا و پرهیزگاری را خود زاهدان نمینویسند؛
_ بسیاری از قصاید شعری بیمعنا و پوچاند؛
_ دزدان، بیشتر از امانتداری سخن میگویند؛
_ جفاکاران، اغلب دربارهٔ وفاداری مینویسند.
پس فریب زبانآوری و بلندپروازی دیگران را نخورید؛ چون برخی مردم، خودشان در یک درهاند، اما گفتارشان بر قلههای بلند قرار دارد.
نغز کلام این است که: بشریت هنوز ابزاری بهتر از نوشتن برای پنهانساختن حقیقتها نیافته است.
جاحظ میگوید:
«فرزدق شاعری بود که با زنان همنشینی داشت، اما هیچ شعری در این باره از او یافت نمیشود. در حالی که جریر، شاعری پاکدامن بود که هرگز عاشق زنی نشد، اما اشعار زیادی در این زمینه دارد.»
من نیز نکتهای دیگر بر این گفتهها میافزایم:
زمانی که عمربن ابیربیعه در بستر مرگ افتاده بود، پیوسته از خداوند آمرزش میطلبید.
به او گفتند: «با همه آنچه که از تو سر زده است؟!»
او گوشهای از لباسش را گرفت و گفت: «به خدا سوگند، هرگز آن را برای حرامی نگشودهام!»
آن قهرمانی که بر دوش مردم بلند میشود و در پس تریبونها قرار میگیرد، همیشه قهرمان حقیقی نیست.
در تاریخ، چهرههایی بودهاند که مردم آنها را بر دوش خود بلند کردند، اما پس از مدتی که با آنها زندگی کردند و حقیقتشان را شناختند، گفتند: «ای کاش زیر قدمهایمان لِهشان میکردیم!»
بسیاری از کسانی که در زندگی ما را راهنمایی میکنند، خودشان از زندگی رضایت کاملی ندارند.
همچنین، هرکس که به مقام و قدرتی بزرگ دست یافت، لزوماً بزرگ نیست، و هرکه مورد انتقاد ما قرار میگیرد، لزوماً آنگونه که میپنداریم، بد نیست.
افراد زیادی هستند که با وجود گناهکاری، محبت زیادی نسبت به خدا و رسولالله ﷺ دارند. بله، شیطان بر نفسشان غالب شده است، اما بذر نیکی در قلبهایشان همچنان باقی است. آنان در حق خود بدی کردند، نه در حق بندگان خدا.
در سرزمین شام، در دوران خلافت عثمانی، امام مسجدی مردم را به پرداخت صدقه و نیکوکاری تشویق کرد، زیرا مسجد کوچک بود و گنجایش نمازگزاران را نداشت.
اما هیچکس حاضر به کمک نشد.
هنگامی که امام از مسجد خارج شد، بسیار خشمگین بود. یکی از همسایگان مسجد، که فردی ثروتمند و فروشندهٔ لباس بود، علت ناراحتی او را جویا شد. امام ماجرا را بازگو کرد. آن مرد به خدمتکارانش دستور داد تا کیسهای پر از سکههای طلا برای امام بیاورند.
امام کیسه را گرفت و به راه خود ادامه داد.
تاجر فریاد زد: «ای امام! برای من دعای هدایت کن!»
امام پاسخ داد: «میترسم که مانند همانهایی شوی که صدقه ندادند!»
