نیروی ایمان در وجود انسان

نویسنده: د. یوسف قرضاوی

مترجم: استاد عبدالملک فاضلی

روزی شاگردی برای استادش گفت: می‌خواهم از بزرگترین نیروی که از آغاز تاریخ، انسان به آن آشنا شده با خبرم سازی شکی ندارم که تو هم همانند من معتقدی که این نیرو جز موشک و بمب اتم چیز دیگری بوده نمی‌تواند.

استاد: یک لحظه برایم فرصت ده، ای جوان از من سوال می کنی و خودت به ارائه‌ی جواب می پردازی!

شاگرد: معذرت می‌خواهم استاد، حال می خواهم از شما بشنوم.

استاد: بگذار از تو سؤالی داشته باشم کدام یک از این دو توانش بزرگتر است بمب اتم یا موشک یا کسی که این دو را ساخته است؟

شاگرد: بدون شک که سازنده موشک و بمب اتم از هر دو، توانش بیشتر بوده است.

استاد: پس تو با من موافقی که نیرو و توان انسان فوق هر نیروی مادی روی زمین است.

شاگرد: بلی استاد این انسان است که ماده را در اختیار دارد و به هر شکلی که خواسته باشد از آن بهره می گیرد.

استاد: آیا می دانی که در وجود انسان قوه‌ی است که وی را رهنمایی کرده و به جلو انگیزه می دهد و او را تشویق می کند تا در عمل خود کوشا باشد.

شاگرد: با عجله گفت: بدون شک این بزرگترین نیروی است که انسان در زمین بدان آشنا شده این نیرو چیست و حقیقت آن چگونه است با این سخنت مرا امیدوار ساختی.

استاد: بدون شک فرزندم این همانا قوت ایمان است.

شاگرد: ایمان به چی؟ زیرا امروزه مردم کلمه‌ی ایمان را به هر مبدأ استعمال می کنند.

استاد: انکار نمی کنم که ایمان به هر چیزی صاحبش را قوت و صلابت می بخشد. چنانچه این موضوع در کشمکش های که در بین افراد و گروه‌ها صورت می گیرد، ظاهر است، فردی که عقیده و باورش بر یک چیز باشد به کسی که دارای باور و عقیده نیست پیروز می شود. جماعتی که باورمند به عقیده‌ی باشد و برای تحقق آن پا فشاری کند (هر چند اعتقادش مفهوم اساسی نداشده باشد) نهایتا بر جماعتی که خالی و تهی از ایمان باشد پیروز می شود.

اما ایمانی که من از آن سخن می گویم ایمان به خدایی است که بخشنده‌ی حیات و خالق هستی و انسان است.

ایمان به زندگی جاوید و روز آخرت، آن روزی که پاداش هر نفس بدون کم وکاست برایش داده خواهد شد.

ایمان به عالمی که وسیع است و در آن بلاء و حوادث ناگواری نیست و مملو از لشکریان خدا و ملائک مقرب است.

ایمان به وحی الهی که مظهر هدایت خالق برای خلق است ورابطه ایست  که زمین را به آسمان وصل می کند.

ایمان به انسان های نمونه و عالی در صفات انسانی؛ پیامبرانی که وحی الهی به قلب شان نازل شده و ماموریت شان این است تا مردم را به دستور خداوند از ظلمات بیرون کشیده و به روشنایی سوق دهند.

ایمان به اینکه حرکت کائنات و حوادثی که بر آن رو نما می شود به خودی خود بوجود نیامده بلکه از خود نظم و قانونی دارد که بزرگ و کوچک آن از جانب خداوند نوشته شده است.

ایمان به ا ینکه خداوند انسان را گرامی شمرده و وی را خلیفه اش در زمین قرار داده و از وی خواسته است تا در آن آبادی کند او را در دار دنیا با تکالیف مورد آزمایش قرار داده تا وی را سخت کوش به بار آورده و وی را آماده‌ی دخول به بهشت جاودان بگرداند.

فرزندم ایمانی که ما خواستارش هستیم و در پی تحقق آن سعی و تلاش می نماییم همان ایمانی است که پیامبران بدان دعوت می کردند و در راستای تحقق آن راست گویان، شهدا و صالحین سعی و تلاش زیادی نمودند.

استاد به سخنانش ادامه می داد و شاگرد با علاقه و احساس خاصی غرق در شنیدن سخنان استاد بود: فرزندم ایمان است که انسان را جهت می دهد ضعیف را از سقوط حفظ می‌کند قوی را از گردن‌گشی نگه‌میدارد و چیره دست را از طغیان باز می دارد و شکست خورده را از هلاکت و نومیدی مانع می شود.

شاگرد جوان گفت: استاد شما قبلا اشاره نمودید که در وجود انسان نیروه های دیگری نیز هست که سرکش و طغیانگر است و شما از آن به نیروی غریزه ها تعبیر نمودید مانند حب جاودانه زیستن، کشش های جنسی، خشم، جنگ و …

استاد: بلی فرزندم سخنانم به یادم هست وانکار نمی کنم که غرایز موجوده در انسان دارای قوت و سطوت می باشد اما این قوه ها در جوار ایمان چیره‌گی خود را از دست داده و فرمانبردار و مطیع قوه‌ی ایمان می شوند، در این هنگام است که ایمان، سرور، پیروی شده و دستور دهنده قرار می گیرد و غرایز نامبرده شده خادم، و گوش به فرمان وی در خواهند آمد. اگر می خواهی برایت مثالی از تاریخ داشته باشم؟

شاگرد: حتما، چون از شما شنیدم که با مثال گفتار واضح می شود.

استاد: فرزند عزیزم آیا از سرگذشت حضرت یوسف با خبر هستی؟  یقین دارم که قصه اش را در سوره‌ی یوسف در قرآن کریم خوانده‌ای او جوانی بود که غرایزش را پیرو ایمانش نمود و خداوند یادش جاودانه ساخت و قصه اش را ثبت تاریخ نمود تا اینکه چراغ هدایتی برای دیگران باشد.

یوسف جوانی بود و در عنفوان جوانی، و روز های آغازین جوانی را پشت سر می گذاشت و از جوانی، نشاط و زیبایی خاصی بر خوردار بود.

تقدیر بر این رفته بود که در خانه‌ی زن عزیز مصر مورد آزمایش پروردگار قرار گیرد. جوانی و زیبایی اش، زن عزیز را به فتنه انداخت آرام آرام به فریفتن وی دست به کار شد و در ها را بست و برایش گفت بیا جلو…

فرزندم: بدون شک که فتنه‌ی که بر حضرت یوسف واقع شد از فته های نبود که برای شخص ساعتی رخ دهد و سپس بر طرف شود بلکه فتنه‌ی بود که صبح و شام همراهش بود.

فتنه‌ی زنی نبود که تن فروشی کرده و شب و روز در پی خواهشات خود باشد بلکه فتنه زنی بود که صاحب منصب و جمال قدرت می‌باشد. مولای خانه و زن عزیز مصر است و حضرت یوسف غلامی است که باپول ناچیز و اندک خریداری شده خانه و فامیلی ندارد بلکه خادم خانه آن زن است و کارش این است که به فرمان صاحب خانه گردن گذارد. … حضرت یوسف در برابر این فریب ها و فتنه ها چه کرد؟

شاگرد: به خدا قسم که این فتنه، موقف سخت و امتحان هولناکی برای ایمان یوسف است

استاد: بلی امتحان سختی بود اما با نجات یوسف به پایان رسید غریزه جنسی حضرت یوسف را به فتنه فرا می خواند و جانب مقابل نیز قصد حضرت یوسف را نمود اما صدای ایمان با قوت تمام از ضمیر آن صدا بر آورده و او را با این کلمات از این فتنه نگهداشت: ( معاذ الله إنه ربی أحسن مثوای إنه لا یفلح الظالمون ) (یوسف: 23)

«پناه بر خدا ! او که خدای من است، مرا گرامی داشته است {چگونه ممکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و به خود ستم نمایم‌؟!} بی گمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند»

بار دیگر آن زن با مکر و حیله کوشش نمود تا وی را در برابر دیگر زنان رام خواسته های آلوده به گناه خویش گرداند و گفت: (ولقد راودته عن نفسه فاستعصم ولئن لم یفعل ما آمره لیسجنن ولیکوناً من الصاغرین) (یوسف: 32)

  • «من او را به خویشتن خوانده‌ام ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرده است. اگر آنچه بدو دستور می‌دهم انجام ندهد، بی گمان زندانی و تحقیر می گردد»

حضرت یوسف در بین دو محنت و سختی قرار گرفت که آیا دینش را زیر پا کرده و خود را در فحشا و گناه آلوده سازد یا مصیبت را در دنیایش قبول کرده و آزادی اش را از دست دهد و خوار زبون وارد زندان شود.

شاگرد با بی قراری پرسید حضرت یوسف کدام مصیبت را قبول کرد؟

استاد: همانا منطق ایمان او را هدایت نمود تا مصیبت را در دنیا قبول کرده و دینش را حفظ کند و از خدایش خواست: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ  ) (یوسف: 33)

«گفت: پروردگارا ! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا می خوانند ، و اگر نیرنگ ایشان را از من باز نداری ، بدانان می گرایم و از زمره نادان می گردم».

شاگرد: بعد از این چه اتفاقی برای یوسف افتاد؟

استاد: خداوند دعایش را قبول کرد مکر و حیله‌ی زنان را از وی دور ساخت و دینش را که بر حفظ آن حریص بود برایش حفظ نمود اما دنیایش سالم نماند.

بر او ظلم کرده سالیان درازی زندانیش ساختند اما تاریکی زندان نور قلبش را خاموش کرده نتوانست و همیشه به یادش بود که او مؤمنی است صاحب رسالت …

در زندان فرصت را غنیمت شمرده و زندانیان را از خرافات و بت پرستی به توحید خدا فرا می خواند هر زمانی که فرصتی برایش فراهم می شد به تبلیغ دیگران می پرداخت چنانچه هنگامی که دو جوان که از وی خواستار تفسیر خوابشان گردیدند او از آنچه خداوند برایش تعلیم داده بود ایشان را خبر داده و سپس گفت: (ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَهِ هُمْ کَافِرُونَ وَاتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبَآئِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَن نُّشْرِکَ بِاللّهِ مِن شَیْءٍ ذَلِکَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ‏ مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ) (یوسف: 37، 38، 39، 40)

«این (تعبیر رؤیا) که به شما می گویم از چیزهائی است که پروردگارم به من آموخته است  چرا که من از کیش و گروهی دست کشیده‌ام که به خدا نمی گروند و به روز بازپسین ایمان ندارند.

‏و من از آئین پدران (نیاکان) خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کرده‌ام ما(انبیاء)را نسزد که چیزی را انباز خدا کنیم، این لطف خدا است در حق ما و در حق همه مردمان ولیکن بیشتر مردمان سپاسگزاری  نمی کنند.

 ‏ای دوستان زندانی من ! آیا خدایان پراکنده(و گوناگونی که انسان باید پیرو هر یک از آنها شود) بهترند یا خدای یگانه و چیره؟

‏این معبودهائیی که غیر از خدا می پرستید، چیزی جز اسمهائی نیست که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‌اید . خداوند حجّت و برهانی برای آنها نازل نکرده است، فرمانروائی از آن خدا است و بس. خدا دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی  ولی بیشتر مردم نمی دانند».

شاگرد: بلاخره عاقبت زندانی شدن این جوان مؤمن چه شد؟

استاد: فرزند عزیزم همانا همیشه عاقبت از اهل ایمان و تقوا است و این سنت خدا در روی زمین بوده  و تغییر و تبدیلی در آن نیست.

همانطوری که جاهل نیاز به عالم دارد و مریض نیاز به داکتر و ناخدای کشتی نیاز به ستاره رهنما مردم نیز محتاج وی شدند.

ناچار خوار و زبون نزد وی رفتند و زنجیر ها را از دست و پایش باز کردند اما او از زندان بیرون نشد تا این که بی گناهی و برائتش ثابت شود …. بلاخره از زندان بیرون شد در حالی همه به پاکدامنی، بی گناهی و سر فرازی اش شهادت دادند: ( ‏ وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مِکِینٌ أَمِینٌ قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ) (یوسف: 54، 55، 56)

‏«هنگامی که پاکی یوسف در پیش شاه مسلّم گردید) شاه گفت : او را به نزد من بیاورید تا وی را خاصّ خود کنم، وقتی که با او صحبت نمود گفت: از امروز تو در پیش ما بزرگوار و مورد اطمینان و اعتماد هستی.

‏یوسف گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمین کن، چرا که من بسیار حافظ و نگهدار  و بس آگاه می باشم.‏

‏(شاه پیشنهاد یوسف را پذیرفت و او را وزیر اقتصاد و دارائی تعیین کرد) و بدین منوال یوسف را در سرزمین نعمت و قدرت دادیم، در آنجا هرکجا که می خواست منزل می گزید، ما نعمت خود را به هرکس که بخواهیم می بخشیم و پاداش نیکوکاران را ضائع نمی گردانیم»

بلی! شخصی که دیروز در زندان مصر بود امروز عزیز مصر شد و متصرف امور مالی و خزانه داری مردم گردید و زمانی که  گرسنگی و قحطی مصر، و مناطق همجوارش را آسیب پذیر نموده بود او برای رفاه مردم تلاش می نمود.

و این یک امتحان دیگری بود که متوجه ایمان حضرت یوسف می شد زیرا انسان در هنگام نعمت و مصیبت مورد آزمایش خداوند است.

شاگرد: چگونه انسان در اوج نعمت مورد امتحان قرار می گیرد در حالی که امتحان معنایش در بلا گرفتار آمدن است.

استاد: آیا این فرموده‌ی خداوند را نشنیده‌ای که می فرماید:(و نبلوکم بالشر والخیر فتنه) (الأنبیاء: 35)

‏ «ما شما را با سود و زیان و بدی‌ها و خوبی‌ها کاملاً می آزمائیم»

بعضی از مردم در هنگام سختی و محنت می توانند نفس شان را به کنترول داشته باشند و صبر پیشه کنند اما هنگامی که در زندگی در اوج نعمت قرار می گیرند غرور و تکبر سرتاسر شان را فرا می گیرد اما یوسف هنگامی که عزیز مصر شد از یوسفی که در کنج زندان سالیان درازی را سپری کرد فرقی نداشت.

او مالک دنیا بود و دنیا مالک وی نبود، بر گنجینه های مصر تسلط داشت اما آن گنجینه ها بر قبلش جای نداشت هنگامی که پیش رویش غذای نهاده می شد چند لقمه‌ی بر می داشت که قامتش را راست نگهدارد، هنگامی که از وی در این باره پرسان شد گفت: می ترسم اگر سیر بخورم درد گرسنگی که فقراء آن را حمل می کنند فراموش کنم.

بار دیگر ایمان یوسف هنگامی ظهور می کند بر برادرانش تسلط حاصل می کند آنها بودند که می خواستند وی را بکشند و خویشتن را به پدر نزدیک گردانند بلاخره او را به ژرفای چاه انداختند، سپس به بهای اندک او را فروختند و غلامی ذلت را نصیب وی کردند.

برادرانش از فلسطین به مصر آمدند و خواهان کمک و توشه از وی  شدند  حضرت یوسف قادر بود تا از ایشان انتقام گیرد اما ایشان را عفو کرده و بخشید و گفت: ( لاَ تَثْرَیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ  ) (یوسف: 92)

«امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخی نسبت به شما در میان نیست خداوند شما را می بخشاید، چرا که او مهربانترین مهربانان است»

بعد از اینکه سالیان درازی امر وزارت را عهده دار بود  چشمش به دیدن پدر و مادر و برادرانش روشن شد نفس وی مشتاق چیزی شد که از وزارت و پادشاهی عزیز تر و پایدارتر است: بهشت خدا و سعادت ملاقات با خداوند در سرای جاوید.

سپس متوجه خداوند گردیده و اینگونه دعا کر: ( رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنُیَا وَالآخِرَهِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (یوسف: 101)

«پروردگارا! ( سپاسگزارم که بخش بزرگی) از حکومت به من داده‌ای و مرا از تعبیر خواب‌ها آگاه ساخته‌ای، ای آفریدگار آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنیا و در آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان».

فرزندم این یک نمونۀ از نمونه های ایمان قوی است، این مثال الگوی برای جوانان، عبرتی برای صاحبان عقل، حجتی بر منکرین و مایه‌ی هدایت و رحمت برای اهل ایمان است.

 

اشتراک گذاری
فروغ اندیشه وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *