آرزوهای من در کنار پیامبر ﷺ

نویسنده: استاد ادهم شرقاوی
ترجمه: احمدالله مهاجر

 

سلام بر تو، ای یار عزیز من!

دل من می‌شکند وقتی در کتب حدیث می‌خوانم که صحابی‌ای از دیگری پرسید: «از کجا می‌آیی؟» و او پاسخ داد: «از نزد پیامبر ﷺ.» یا صحابی‌ای دیگری را در راه دید و پرسید: «کجا می‌روی؟» و او گفت: «به سوی پیامبر ﷺ.»
چه ساده و زیبا! «از نزد پیامبر ﷺ و به سوی او!»

آرزو داشتم نزد او می‌رفتم و می‌گفتم: «ای رسول خدا، قلبم درد می‌کند!» او بر سینه‌ام دست می‌کشید و آرامم می‌کرد، شاید می‌فرمود: «غمگین مباش! این روزها می‌گذرد!» یا دست بر قلبم می‌گذاشت و می‌گفت: «ای قلب، استوار باش!» و قلبم استوار و مطمئن می‌شد، همان‌گونه که اُحد آرام گرفت وقتی او بر آن بانگ زد!
آرزو داشتم اگر دلم برایش تنگ می‌شد و صدای گریه‌ام بلند می‌گشت، به من رقت می‌کرد، همان‌گونه که به تنه درختی که برایش گریه می‌کرد، دل‌رحم شد. مرا در آغوش می‌گرفت، همان‌گونه که او را در آغوش گرفت، و پس از آن دیگر دنیا برایم هیچ اهمیتی نداشت!

آرزو داشتم اگر با دوستی نزاع می‌کردم، نزد او می‌رفتم و از او شفاعت می‌خواستم. او با من همراه می‌شد و شکاف قلبم را ترمیم می‌کرد، درست همان‌گونه که میان مغیث و بریره پا درمیانی کرد و به او گفت: «اگر بازگردی، چه می‌شود؟!»
آرزو داشتم اگر بدهی مرا می‌آزرد، نزد او شکایت می‌بردم و او همراه من می‌رفت و از طلبکار شفاعت می‌کرد، درست همان‌گونه که در ماجرای جابر چنین کرد و به یهودی طلبکار گفت: «به جابر مهلت بده!»

آرزو داشتم اگر دوستی به من اهانت می‌کرد، نزد او می‌رفتم و او برای من عدالت می‌خواست، همان‌گونه که برای بلال از ابوذر دفاع کرد و گفت: «او را به مادرش سرزنش کردی؟ تو مردی هستی که هنوز در تو جاهلیت است!» یا شاید نزد او عزیز بودم، مانند ابوبکر، که برایش خشمگین شد و فرمود: «آیا نمی‌خواهید یار من را تنها بگذارید؟!»

آرزو داشتم اگر بیمار می‌شدم، به عیادتم می‌آمد، همان‌گونه که به دیدار سعد بن ابی وقاص رفت و بر قلب او دست کشید. یا اگر چیزی مرا محزون می‌کرد، مرا دلداری می‌داد، همان‌گونه که کودکی را که پرنده‌اش مُرده بود، تسلی داد.
آرزو داشتم اگر مشکلی کوچک مرا آزار می‌داد، نزد او می‌رفتم تا برایم راه‌حلی بیابد، همان‌گونه که با دختری کوچک همراه شد و برای او نزد خانواده‌اش شفاعت کرد، وقتی که او برای انجام کاری دیر کرده بود.

آرزو داشتم اگر با او سفر می‌کردم، از او با قلب و چشمانم مراقبت می‌کردم. شاید از خستگی روی مرکبش می‌خوابید، و من او را تکیه می‌دادم. آنگاه به من می‌گفت، همان‌گونه که به ابوطلبه فرمود: «خداوند تو را حفظ کند، همان‌گونه که از پیامبر خود محافظت کردی!»
آرزو داشتم اگر در اُحد همراهش می‌جنگیدم، از طلحه پیشی می‌گرفتم و پشتم را خم می‌کردم تا او بر آن پا بگذارد و به صخره بالا رود. آنگاه می‌فرمود: «ادهم، وظیفه‌ات را ادا کردی!»

آرزو داشتم اگر روزی مشکلات دنیا بر من سنگینی می‌کرد، نزد من می‌آمد، همان‌گونه که بر آل یاسر گذر کرد و فرمود: «صبوری کنید ای یاسر، وعده‌گاه شما بهشت است!» و در آن لحظه، همه سختی‌ها برایم آسان می‌شد.

حبیب من، ای رسول خدا، چقدر دلم برایت تنگ است!

اشتراک گذاری
فروغ اندیشه وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *